محل تبلیغات شما

تهران - ماجرای آتش زدن یك دختر اهل هویزه به دست افسر جلاد حزب بعث، چنان وحشتناك بود كه سربازان عراقی شاهد را منقلب و متاثر كرد.

به گزارش ایرنا، هویزه هم مانند دیگر شهرهای استات خوزستان در طول دوران دفاع مقدس بارها از سوی دشمن بعثی مورد قرار گرفت، به دنبال اشغال این شهر، عراقی ها در آن شهر به انواع جنایت ها دست زدند.

یكی از این جنایات كه پس از اشغال هویزه( دی 1359)به دستور فرمانده نیروهای عراقی (خلیل الدوری) صورت گرفت، زنده به گور كردن تعدادی از مردم بی گناه با دستان بسته در یك گودال بود.

تخریب شهر با دینامیت و بلدوزر و تبدیل یك هزار و 800 واحد مسكونی و تجاری و سه مسجد و دو حسینیه به تلی از خاك و غارت اموال مردم از دیگر تعرضات دشمن در هویزه بود.

این شهر مقاوم پس از ماه مقاومت سرانجام در اردیبهشت سال 1360 از اشغال بعثیان خارج شد و سپاه اسلام در عملیات بیت المقدس دشت خوزستان را به گورستان بعثیان تبدیل كرد.



**

یكی از اسرای عراقی كه در زمان جنگ در هویزه حضور داشت، می گوید: در این شهر نیرو های ما عده زیادی از غیرنظامیان را دستگیر كرده بودند، آنها همگی اهل هویزه یا روستاهای اطراف آن بودند، ترس و وحشت اولین چیزی بود كه از چهره تك تك آنها خوانده می شد، بخصوص كودكان و ن كه لحظه ای شیون و فریادشان قطع نمی شد.

فرماندهی نیروهایی كه در این محل بودند، با ستوان 'عطوان'بود، این افسر اهل 'خالص' از حومه بغداد بود، او به ما دستور داد كه پیرزنی را كه دختر جوانی هم همراهش بود به سنگر او ببریم، دستور بعدی این بود كه پیرزن را در بیرون سنگر نگهداریم و بعد از آن دختر جوان را برای بازجویی به داخل سنگر بفرستیم.

تقریبا نیم ساعت از ورود آن دختر جوان به سنگر عطوان گذشته بود، ما هم خارج از سنگر منتظر ایستاده بودیم، آن پیرزن هم دائما بی تابی می كرد، در همین لحظه ناگهان متوجه شدیم آن دختر با پیراهن از هم دریده و خونین، وحشت زده از سنگر خارج شد و برای لحظه ای در آستانه سنگر ایستاد.

چشمان پر از وحشت او به ما افتاد و بعد سراسیمه و بی هدف پا به فرار گذاشت.

من نمی دانستم، چه اتفاقی افتاده، بی اختیار به همراه چند سرباز به داخل سنگر هجوم بردیم، صحنه وحشتناكی بود، سر ستوان عطوان از بدنش جدا و به گوشه ای افتاده بود، هیكل غرق خون او كف سنگر را پوشانده بود و یك سرنیزه كلاش هم روی زمین دیده می شد.

برای لحظه ای صدای جیغ آن دختر جوان را از بیرون شنیدم، حدس زدم كه باید سربازها او را گرفته باشند، از سنگر بیرون آمدم، سربازان دختر را به طرف مقر سرهنگ 'احمد هاشم' می بردند. این ماجرا به قدری تكان دهنده بود كه پیش از آنكه من از سنگر بیرون بیایم، به گوش سرهنگ هاشم رسیده بود.

بعد از تاخیری چند دقیقه ای، سرهنگ دستور داد كه آن دختر را به محوطه بیاورند،یك گالن بنزین را روی او بریزند و او را آتش بزنند.

همه این كارها به فاصله چند دقیقه انجام شد، چشمان حیرت زده تماشاچیان و شیون غیر نظامیانی كه اسیر شده بودند، فضا را غیرقابل تحمل می كرد.

در یك آن دیدم، سراپای دختر آغشته به بنزین شد و دیدن حالات دختر كه حالا به نظرم یكی از قهرمانان جنگ ایران است، مرا به لرزه انداخته بود.

از چهره سربازان دیگر هم می شد، این ناباوری را باور كرد، وقتی كه آتش در یك پلك بر هم زدن از دامن دختر بالا رفت، من شعله فروزانی را دیدم كه به این سو و آن سود می دود اما دقایقی بعد تنها دود بود كه از توده ای ذغال بلند می شد.

فریادهای دلخراش مادر آن دختر جوان هویزه ای كه حالا چشمانش تنها توده ای زغال را نگاه می كرد، غیرقابل تحمل بود.

سرهنگ هاشم خونسرد دستور داد كه صدای جیغ های پیرزن را ببرند، این مادر را هم مانند دخترش آتش زدند و هر دو به خاكستر تبدیل شدند.

باور كردن این صحنه ها مشكل است، همه سربازها در آن لحظات منقلب شده بودند، گروهبان دوم 'عوده'كه از دیدن این آدم سوزی ها بشدت متحیر شده بود، با یك مسلسل به طرف سنگر فرمانده رفت، صدای شلیك برای چند لحظه شنیده شد.

گروهبان عوده با عجله از سنگر بیرون آمد و به طرف سربازان دیگر هم شلیك كرد كه عده ای نیز زخمی شدند بعد از آن، این گروهبان به طرف نیروهای ایرانی فرار كرد و ما دیگر او را ندیدم اما داخل سنگر فرماندهی علاوه بر سرهنگ هاشم و یك مسئول اطلاعاتی یك خبرنگار بعثی هم كشته شده بود.

بازگشت امام خمینی (ره) و اغاز دهه ی فجر

نفاق در اسلام وقرآن

درمان ویروس كرونا درطب ایرانی اسلامی

كه ,سنگر ,دختر ,هم ,یك ,ای ,آن دختر ,از سنگر ,بود كه ,دختر جوان ,به طرف

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همسفران نمایندگی آکادمی متن و ترجمه ی آهنگ ندای یک بسیجی عاشق فروشگاه پروژه های میکروکنترلر (AVR PIC 8051 ) وبلاگ عسل مهربان Bernice's style دریــچــه ای به داســـتان و نــقــــد مهارت سازی در مسیر موفقیت چِنُ وِن goldcamomer